۱۳۸۵ آبان ۸, دوشنبه

خداحافظ يعني سلام دوباره

گاهي اوقات خداحافظي خيلي سخت ميشه چون از بعدش خبر نداريم،هميشه مشکل آينده همين بوده که ازش بي خبريم.
شايد اگر بهتر مي ديديم به اين روز نمي افتاديم اما دنيا بازي هاي عجيبي داره که درست وقتي فکر مي کني تموم شده،درست در حال شروع شدنه! مثل فال ورق.
يه همچين وقتهايي هست که از خودت مي پرسي...حالا چي؟حالا بايد چيکار کرد؟؟؟
اما کاري نميشه کرد تا برگ بعدي رو بشه،همين.
تنها کاري که ما ميتونيم بکنيم اينه که هميشه آماده برگ بعدي باشيم...يعني دائما در طلب !
در طلب زن دائما تو هر دو دست
کين طلب در راه نيکو رهبرست
.
.
.
.
.
ولي خداييش خارج از اين حرفها...
تو اگر پرنده باشي چشاي من آسمونه
راز پر کشيدنت رو کسي جز من نميدونه
جاي پر زدن زمين نيست،توي قلب آسمونه
قصه مرگ و جدايي تو کتابها جا مي مونه
زندگي مجموعه اي اتفاق است تا من به خود خودم برسم،يعني اتفاق!!!