۱۳۸۲ شهریور ۳, دوشنبه

سفر غريبي داشتم...
مدتي قبل،حدود چند هفته پيش براي كاري و همچنين ديدن دوستان رفتم تهران،جاي همه خالي،خيلي خوش گذشت در كنار بچه‌ها و رفيق رفقا.دست همه درد نكنه،مخصوصا احمد آقا كه حسابي زحمتش دادم!!
حدود چند سالي هست كه من زياد به تهران سفر ميكنم،براي كارهاي مختلف مثلا تفريح كردن،كارهاي شخصي،كتاب خريدن و....يك زماني تهران براي من شده بود مدينه فاضله!چون اكثر دوست‌هاي خوب و نزديك من براي زندگي به تهران يا كرج رفته بودند.اين قضيه مربوط به دوران راهنمايي و دبيرستان من ميشه،يعني دوراني كه فرد وابستگي شديدي به گروه دوستان خودش پيدا ميكنه و طبيعتا اين حالت من عجيب نبود.البته تهران از لحاظ امكانات و تجهيزات نسبت به بقيه شهرهاي ايران واقعا مدينه فاضله هست ولي....
ديگه ازتهران خوشم نمياد،تازه هر وقت كه به تهران ميام بيشتر از اون متنفر و منزجر ميشم...البته به عنوان شهري براي زندگي كردن و خيلي مسائل ديگه...اوضاع كاري من طوري هست كه وقتي به تهران ميام مجبور ميشم از شرق تا غرب و از جنوب تا شمال تهران رفت وآمد كنم و همين امر باعث ميشه كه حالم بيشتر از تهران به هم بخوره...واقعا اختلافي كه در تهران وجود داره وحشتناك شده...تهران ديگه داره از اختلاف طبقاتي شديد و كثافت موجود داخل جامعه‌اش منفجر ميشه...من حقيقتا آيندهء بدي رو براي تهران مي بينم......خيلي وحشتناكه كه توي يك شهري مثل تهران مردم بجاي آدميت به ماشينيزم مشغول شده باشن!! در پرتو اختلاف طبقاتي،ماشيني شدن زندگي،نگاه سودجويانه به افراد و روابط فردي و از همه بدتر عدم احساس تعلق و وابستگي به چيزي در زندگي اجتماعي، خيلي از روابط صحيح و خوب انساني در تهران از بين رفتن!؟بعضي‌ها توي تهران اونقدر كار ميكنن و سگدو ميزنن كه انگار يادشون رفته براي چي زنده هستن؟...ولش كن،همينه كه هست و كاريش هم نميشه كرد...آره سفر غريبي داشتم....اما دوست داشتم سفر غريبي داشتم توي اون چشم سياهت ولي چشم تو عسلي بود نه سياه!چشم عسلي خوشگل!...خوش باشي!
...امين