۱۳۸۳ دی ۶, یکشنبه

زندگي سراسر حل مسئله است

  • خداي من كليدواژه حل مسئله است

  • كار من انتخاب روش حل مسئله است

  • زيباترين روش،شگفت‌انگيزترين روش است

  • مهم رسيدن به جواب است و اين خود شگفت‌انگيزترين مسئله است

در واقع شگفتي و شگفت‌زدگي دريچه ورود به جهان‌هاي جديد و حل مسئله است.تفاوت افراد مختلف هم در همين است مثل فرق فيلسوف‌ها و افراد عادي،فيلسوف‌ها در مقايسه با افراد عادي مثل بچه‌هاي كوچك در مقابل بزرگترها هستند،چطور؟
با يك مثال مسلئه را روشن‌تر مي‌كنيم:
فرض كنيد اول صبح است و مادر در آشپزخانه مشغول شستن ظرفهاي ديشب است.صبحانه روي ميز آماده است و بچه كوچك خانواده هم روي زمين مشغول بازي است.پدر وارد ميشود و سر ميز صبحانه مي‌نشيند و مشغول خوردن صبحانه ميشود.تا اينجا همه چيز عادي است.به يكباره پدر از روي صندلي خود بلند شده و شروع به پرواز در فضاي آشپزخانه مي‌كند و بين زمين و آسمان معلق ميشود.
به نظر شما مادر و كودك چه عكس‌العملي از خود نشان مي‌دهند؟
احتمالا مادر با ديدن اين وضعيت جيغ بلندي ميزند و بشقابي كه در دستش است به طرفي پرتاب ميشود و از حال ميرود.
اما كودك با تعجب و دهان باز اين وضعيت پدر را تماشا مي‌كند و از اين حركت پدر لذت ميبرد و احتمالا هم از سر شادي خنده‌اي مي‌كند.
ويژگي و تفاوت كودك با مادرش در اين است كه مادر روي زمين بودن پدر را به جهت عادت كردن به اين امر،طبيعي و پرواز كردن او را غير طبيعي ميداند به همين خاطر از ديدن پرواز پدر به جاي شگفت‌‌زدگي دچار ترس و وحشت ميشود.
اما كودك چون به اين امور عادت نكرده و به صورت يك اصل برايش درنيامده است، پرواز كردن پدر او را شگفت‌زده ميكند و از ديدن اين منظره لذت ميبرد در واقع او در مواجه با اين مسئله شروع به درك و شهود آن ميكند.
اين تقريبا همان حالتي است كه يك فيلسوف در مواجه با امور دارد.

۱۳۸۳ آذر ۲۱, شنبه

روز دانشجو مبارك‌باد(بود)

و شيخ ما با نمك بود و كلك بود و صاحب عينك بود و دو سه روزي از ايام هفته بود و باقي نبود. تيپش عين دانشجو بود و خودش نبود تا بدانجاكه عنوان دانشجو را براي هيچكس قائل نبود. روزي از روزها شيخ ما پرگاز مي‌رفت. مريدان علت را از وي جويا شدند،گفت:" كار دارم " گفتند:" چه كار داري؟ " گفت:" قرار دارم " گفتند:" اي ناقلا تو هم؟ " گفت:" با دانشجويي قرار دارم " گفتند:" اي ول،دمت گرم،خيلي با حالي،با دانشجوها مي‌پري! " گفت:" من با او كاري ندارم،او با من كاري دارد " مريدان همه گفتند:" آها،كه اينطور! " و از كرامات شيخ ما اين بود كه كسي را كاري نداشت و همه با وي كار داشتند.
شيخ چون به اتاقش شد،منشي‌اش از جاي پريد و شيخ را اين پرش خوش نيامد. نگاهي از غضب در وي بكرد و منشي را فهماند كه " 50بار بشين و پاشو كن " و كرد. اين هم از كرامات شيخ ما بود كه دايم نگاه ميكرد.
چندي نگذشت كه دانشجوي مورد نظر داخل شد. سلامي كرد و منشي بشين و پاشوكنان داخلش كرد. چون رويش در روي شيخ اوفتاد گل از گلش شكفت و نعره‌اي زد و همان دم از حال برفت. منشي هم بشين و پاشوكنان چون اين اَكشن بديد جيغي زد و از حال برفت،بشين و پاشوكنان. و اين نيز از كرامات شيخ ما بود كه هركه در وي نظر ميكرد از حال ميرفت و امرش واجب بود حتي در حالِ بي‌حالي.
باري، دانشجو چون به هوش آمد و شيخ را بديد گفت:" سلام رييس! "شيخ را اين جمله خوش آمد و نيشش تا بناگوش گشاد. پس رو به وي كرد و گفت:" چيه‌جانم؟چي ميخواي؟ " دانشجو گفت:" امكانات ميخوام " شيخ گفت:" به من چه! " دانشجو گفت:" آخه بايد فعاليت كرد " شيخ گفت:" به تو چه! " دانشجو گفت:" آخه بي امكانات نميشه! " شيخ گفت:" به من چه " دانشجو رو به منشي كرد و گفت:" چيكار كنم؟ " منشي كه همچنان در اتاق شيخ جستو خيز ميكرد گفت:" بگو روز دانشجو نزديكه! " و دانشجو گفت. شيخ گفت:" به تو چه " دانشجو گفت:" حالا كه اينطوريه به جاي امكانات پول بديد،پول نداريم؟ " شيخ گفت:" به من چه " دانشجو گفت:" پس چرا قسمت‌هاي ديگه همه چيز دارند؟ " شيخ گفت:" به تو چه " دانشجو گفت:" آخه من چيكار بايد بكنم؟ " شيخ گفت:" به من چه " منشي گفت:" گناه داره به خدا " شيخ گفت:" به تو چه " و چنان نگاهش كرد كه به قاعدهء نيم متر آب رفت بي‌كم وكاست و اين نيز از كرامات شيخ ما بود.
{ يك ساعت و اندي بعد }
دانشجو گفت:" من ميخوام نفس بكشم! " شيخ گفت:" به من چه " دانشجو گفت:" آخه اينطوري نميشه " شيخ گفت:" به تو چه " منشي كه ديگر رمقي نداشت همچنان بشين و پاشوكنان دست در دامن شيخ انداخت و نفس‌نفس‌زنان گفت:" قربان بيچاره از حال رفت " شيخ گفت:" به من چه " منشي گفت:" قربان شما حالتون خوبه؟ " شيخ گفت:" به تو چه " دانشج كه روي زمين ولو شده بود با ضجه و ناله گفت:" من دارم مي‌ميرم! " شيخ گفت:" به من چه " دانشجو گفت:" يكي يه كاري بكنه " شيخ گفت:" به تو چه " يكنفر از بيرون داد زد:" آب دستشويي‌ها قطع شده! " شيخ فرياد زد:" به من چه " يكنفر ديگر از بيرون فرياد زد:"‌آخه يه نفر توي دستشويي‌ها گير كرده! " شيخ در حاليكه موهايش را مي‌كشيد هوار زد:" به تو چه " باز يكنفر از بيرون هوار زد:" الان توي دستشويي خفه ميشه! " شيخ جيغ‌زنان گفت:" به من چه " دوباره يكنفر از بيرون جيغ زد:" اي واااااااي،يه نفر توي دستشويي‌ها تركيد!! " شيخ در حاليكه چنگ به صورت ميزد داد زد:" به تو چه " يكنفر فرياد كشيد:" بايد همه از اينجا بريم بيرون وگرنه همه مسموم ميشيم " شيخ سر خود به ميز مي‌كوبيد،نعره زد:" به من چه " يكنفر از بيرون گفت:" خفه شديم از بوي گند!معلوم نيست ناهار چي خورده بود! " شيخ جست و خيزكنان گفت:" به تو چه " يكنفر داخل اتاق شد و گفت:" قربان يه جسد اينجا افتاده؟ " شيخ گفت:" به من چه " يكنفرگفت:" ساعت كار تموم شده! " شيخ پشتك‌زنان گفت:" به تو چه " يكنفر گفت:" من مي‌رم خونه " شيخ بيريك‌زنان گفت:" به من چه " يكنفر گفت:" شما تشريف نمي‌بريد منزل؟ " شيخ بندري‌زنان گفت:" به تو چه "يكنفر در راببست و برفت.شيخ هم كه ديگر از فرط ورجه وورجه كارش به تكنو رسيده بود،تكنيك‌زنان از پنجره بيرون اوفتاد و اين هم از كرامات شيخ ما كه هنگام سماع از پنجره بيرون مي‌اوفتاد و السلام.