و اتفاق سيبي بود كه بر سر من افتاد....
چقدر برنامهها داشتم..چقدر فكرها..كه اگر ميشد، چي ميشد!!! اما نشد،چون يه اتفاق افتاد!
هميشه توي زندگي اتفاقهايي ميافته كه مسير زندگي رو عوض ميكنه و از اين دست اتفاقها براي من خيلي افتاده و بارها و بارها مسير زندگي من رو تحت تاثير قرار داده.نمونهاش همين اتفاق آخري يا اتفاق قبليش كه وارد يه كار جديد شدم و خيلي بهش اميدوارم...نميدونم،شايد قراره همينطور اتفاقي هم بيفتم و بميرم....
جالب اينجاست كه هيچ وقت اين اتفاقات من رو از زندگي نااميد نكرده و حتي اميدوارتر كرده چون هميشه از اين بيثباتي و غيرقابل پيشبيني بودن زندگي لذت ميبرم و باعث ميشه كه هميشه زندگي واسه من شكل جديدي داشته باشه و اين يعني روح زندگي!
احتمالا اسم وبلاگ رو عوض كنم و بگذارم « اتفاق » چون بيشتر از اون كه بتونم خودم رو پيدا كنم اتفاقهاي اطرافم رو ديدم و اونها رو تجزيه و تحليل كردم...تا ببينم چي ميشه!
قسمت كامنتها رو هم از دست دادم و مجبور شدم از كامنتهاي بلاگر استفاده كنم...چه ميشه كرد، اين هم يه اتفاق بود...تا اتفاق بعدي چي باشه!!!!