۱۳۸۶ خرداد ۱۸, جمعه


همش یه نگاهه
- مثل خرمشهر شده ام و حتی آبادان،شهری که با وجود پالایشگاه نفت در قلبش بعضی از محله های آن گازکشی ندارند!نمی دانم چرا این سرزمین تا این حد تف دیده و داغ است و زمینی سوخته با تمام آنچه در آن هست!!؟!
- هربار که به اینجا می آیم بیشتر متوجه می شوم که نمی خواهم در این شهر زندگی کنم.از مدت ها قبل تصور بازدیدش بعداز سالها دوری را داشتم.انگار خیال به پرواز درآمده تا بر شانه های واقعیت رخت خواب از دوش برگیرد.موسم کوچ نزدیک است اجداد دور!
- مثل آبادان شده ام،خودم اینجا و دل و قوتم جای دیگر،راهی کمی دور به اندازهء 10ساعت با اتوبوس.پرفراز و فرود اما دل فریب و نزدیک دورود.
- آری،سالها میگذرد حادثه ها می آید و می رود و می گذرد و وقتی به پشت سرت نگاه می کنی...اووووه!کجا بودیم،کجا رسیدیم تا فردا کجا باشیم.همه اش یک چشم برهم زدن است حالا و آنوقتها که جوان تر بودیم گذرش را می شمردیم و از کند روی حذرش می کردیم!عجبا!!
- یادت هست مهربان....دانشکده،بوفه،چمران،سایت،اهواز،بچه ها،باقلای پخته و ساحل کارون،من،تو،التهاب،دلهره،از من اصرار،از تو انکار،بابا،تنهایی،فشار،بار،تحمل،اشک،لبخند....!چه دنیایی داشتیم،داریم،می سازیم.
- حرف بر سر چطور بود و چطور نبود، نبود.حرف بر سر بود و نبود ،بود.همان مسئله ازلی که گویا تا دنیا دنیاست درگیر آن هستیم.
- قصه قصهء بابایی ست که یکروز معمولی بهاری حافظ را گشود و این فالش بود.
- حالا که می دونی جونم بسته به جونت،حالا که دستم رو شده پیشت،حالا که با شنیدن اسم قشنگت تموم تنم به رعشه می افته،می خوای بگم که تو...که تو ما رو...که تو ما رو دیونه کردی؟آره؟...آره،تو ما رو دیونه کردی،تو ما رو...
- سخت نگیر عزیز،دنیا سر و تهش همینه.اگه بخوای جمع و جورش کنی چیزی دستگیرت نمیشه فقط باید اون تکه ای رو که خوشت میاد بچسبی.منم یه تکه از این دنیا و دست نوشته هام هم تکه ای از من...همش یه نگاهه؛اما امان از اون نگاه!