۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

مسئله چیز دیگری بود!

در زندگی گاهی لحظاتی پیش می آید که از خود می پرسیم "واقعا چی شد؟چی بود؟" و پس از مدتی تفکر و تعمق و مداقه و مقادیر متنابهی از این جور کارها که امروزه در بسیاری از ممالک پیشرفته که عموما در خاورمیانه و آفریقا و آمریکای جنوبی یافت می شوند از گونه های کمیاب و نادر به دنبال او رفت و همین که دستش به او رسید یا نرسید نمیدانم اما به من گفت که برای دوست داشتن باید و نباید نداریم چون حرف حرف من هست و نیستش را به باد داد و بیداد ندارد که از من این طور طلب داشت اما به من ربطی نداشتن یا داشتن مسئله این بود که به تو که رفته بودی نگاه میکردم که چه آسان از دست دادن با او ابایی نداشتم چون دستش را دوست دیگرش به دست گرفته بود در این بین من بیچاره تنها خیابان را تا انتها طی کرد و پس از کمی مکث بهترین راه را انتخاب کن،به سمت رودخانه رفت و شالاپ!!!