۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

آرزو، سختی و دلخوشی

توی زندگی اوقاتی پیش میاد که وقتی برمیگردی و پشت سرت رو نگاه می کنی،می بینی همش دنبال رسیدن به آرزوهات بودی و تلاش کردی و الان هنوز که هنوزه به اون چیزی که میخواستی نرسیدی!

انگار یه دور باطل زدی برای رسیدن به آرزویی که فقط دلخوش بودی به رسیدن به اون!!البته وقتایی هم که از سختی می نالیدی بهت میگفتن "عجله نکن!تو تازه اول راهی!!یه کم تلاش کنی میرسی!!!" هنوز نفهمیدم معیار اینکه کی به آرزوت میرسی چیه؟
وقتی خودت رو با دیگران مقایسه میکنی می بینی بعضی ها بدون اینکه اندازه تو حرص و جوش بزنن برای رسیده به آرزوهاشون،راحت بهش میرسند و به قول بچه ها حالش رو میبرن!

جالب اینجاست که اون آرزوهایی که داری،توی تمام دنیا،آرزوهایی معمولی و عادی هستن که هر انسانی حق داره به اون دست پیدا کنه اما انگار توی این مملکت،گویا چنان سطح آدمها رو پایین آوردن که دست پیدا کردن به همین آرزوهای معمولی تبدیل به رویا شده و اگرکسی به اونها دست پیدا کنه باید کلاهش به هوا پرتاب کنه!!

تازگی ها برای من سوال شده که "من دارم چیکار میکنم؟" ... "واقعا زندگی همینه که هست؟یعنی باید کلی جون بکنی تا به حداقلهای معقول برسی؟" شاید یکی بگه اینا که میگی "حداقل" برای خیلی ها خواب و خیال هستن...

بیچاره همچین آدمهایی!...