۱۳۸۶ مرداد ۹, سه‌شنبه

جوهرهء نفس مرا آه ِ تابستان و دغدغه همیشگی نبودن به مثابه تکرار مکرر جملهء «دوستت دارم»، بی شک و مکلف به انقعاد یک پیمان،و گاهی گاهگاهی بودن ساخته است!
چه بی معنا جملگی دل به فردا خوش کرده ایم مگر نمیدانید خبری نیست و گر بود برای ما نبود!
زهی خیال باطل!!!

یکی از شیوخ شوخ را شیخ اجل در خواب آمد سراسیمه و ترمز بریده.شیخ شیخ را گفت:ای شیخ چرا چنینی؟ شیخ گفت:چگونه ام؟! شیخ شیخ را گفت:تنبان در رفته و بی قفایی،راهت زده اند گویی و در حال فنایی،نالان ز بسیاری جور و جفایی!
شیخ آهی کشید و گفت:آره،عاشق شدم!!
شیخ شیخ را گفت:طفلی!اینم از راه به در شد.آدم دیگه به کی می تونه دل خوش کنه؟!
شیخ گفت:فردا!

این رو چی میگی؟

مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست

بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را

بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم

سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست

بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد

وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست

تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر

در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست

حالا اینا رو بی خیال....

یکی می گفت: از بم که خراب تر نداریم!....بمِتم!!

-----------------------------------------------------------------------

پ.ن:نمی دونم چرا نوشته هام ماهیانه شدن!نوشته قبلی 10 خرداد این یکی 9 مرداد...به نظرت چرا؟