۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

من، سعید و رفتن

شب ، کنار کارون ، من و سعید ، حدودا 6 سال پیش
حالا مطمئنی؟ خوب فکر هاتو کردی؟
- آره . بدون اون نمی تونم!
خب ، خوبه...خوشبخت بشید
- .... (هیچ نمی گوید)
یادته واسه ات چی خونده بودم ... لحظه دیدار نزدیک است... باز میلرزد .....

بعداز ظهر ، یه جایی توی اهواز ، من و سعید ، حدود 4 یا 5 سال پیش
یعنی میخواید از اهواز برید؟
- آره ، فقط می مونه کار مامان که اگه اونم انتقالی بگیره درست میشه
حالا کجا میرید؟تهران؟
- تهران یا کرج فرقی نمیکنه. این خراب شده جای زندگی نیست
خب آره اهواز واسه زندگی سخته اما شاید اونجا سخت تر باشه!
- به هرحال بهتر از اینجاست اقلا آب و هوای خوب و 4تا جای تفریحی داره
اینم حرفیه
صبح ، تهران ، من ، 24 خرداد
ساعت 8 و 30 دقیقه صبح است با چشمانی خواب آلود شبکه خبر را جستجو میکنم تا از نتایج انتخابات مطلع شوم...درست نمیبینم...به نظرم هنوز خوابم...دوباره نگاه میکنم...عجب خواب سنگینی دارم من!!نمیدونم چرا بیدار نمی شم!!!!
صبح/ظهر/عصر/شب، تهران ،من و ندا ، روزهای بعد
هنوز خوابم...هرکار میکنم از خواب بیدار نمیشم. به ندا میگم : انگار اینجا از بیداری خبری نیست!!! بهتره برم یه جای دیگه شاید بیدار بشم...تازگی ها خیلی خوابم سنگین شده!!!!

پ.ن1:
انتخابات انجام شد و مردم پیروز شدند....این پیروزی گوارای وجود!
پ.ن2: ما که هنوز خوابیم...آقا سعید اگر شما بیداری لطف کن ما رو هم بیدار کن تا اقلا زحمت رفتن به خودمون ندیم...خدا خیرت مادر!!
پ.ن3: به نظرم حرفی برای گفتن نیست.همه چیز واضح تر از اونه که بخوایم حرفی درباره اش بزنیم.من مدت ها پیش گفته بودم : من اینجا بس دلم تنگ است/و هر ساز که میبینم بد آهنگ است... و حالا هم که به قول ایران خودرو "راه تو را می خواند"

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

بار دیگر حسی که دوستش داشتم...

این روزها هوای انتخابات بدجور گرم و شرجی است.یاد ایام انتخابات 76 افتادم و جنب و جوش این روزهای حامیان میرحسین، خون آن روزها را در رگ می دواند. حس خوبی دارم از این تلاش...از این روبان های سبز که نماد یک پیوند اجتماعیو همبستگی مدنی است...کاش اصلاح طلبان قدر این همبستگی را می دانستند.
امیدوارم میرحسین آنقدر دانا باشد که در صورت رفتن به کاخ پاستور از این نیروی اجتماعی بهترین بهره را ببرد.
بدجور دلم گرفته...از مردمی که با وجود خار در چشم و جان باز هم دم از احمدی نژاد میزنند.گاهی یاد این مثل می افتم که " خلایق هرچه لایق"اگر باز هم عوام فریبی برنده شود چه؟اگر باز هم همه خواب باشند چه؟اگر...
اگر این بار هم احمدی نژاد رای بیاورد به بی ایمانی مردم ایران ایمان می آورم.اگر باز احمدی نژاد رای بیاورد از این کشور و این خاک سفیه پرور می روم.
به قول شریعتی ملتی که تاریخ خود را نداند آن را تکرار خواهد کرد!!
پ.ن1: چقدر بگم تاریخ معاصر ایران رو بخون؟!؟!
پ.ن2: یا علی سید!!!

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

دلتنگی و دیوانگی

مدتی هست که باز به سرم زده...دوباره دارم مشوش میشم البته قبل از این هم اینطور بودم ولی کم و بیش بود.
چرا فکر میکنم هیچی اونطوری که باید باشه نیست؟چرا این روزها احمد کریمی رو مزه مزه میکنم؟یعنی....
مدت زیادیه که روی آرامش رو ندیدم.فرصت شعر و رمان خوندن رو پیدا نکردم.احساس میکنم چیزی کم دارم.شاید همینه!
دوست دارم با اخوان همراه بشم و بگم:

بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم

اما همیشه هم اینطور نمیشه هرچند که وسوسه انگیزه!!!
تضاد اونجایی پیش میاد که طبق تعاریف به همه اون چیزهایی که برای زندگی خوب لازمه رسیدی و یا داری میرسی اما از زندگی خوب خبری نیست!!!خوبی رو در معنای عام ش میگم.
فکر رفتن از ایران دست از سرم بر نمیداره هرچند که سخته و دشواره اما...
نمیدونم.احتمالا باید صبر کنم...یه کم دیگه...اما تا کی؟پس کی تموم میشه این صبر؟
شاید هیچ وقت! چون به قول فروغ فرخزاد وقتی از زندگی راضی باشی دیگه زندگی لطفی نداره!!
گاهی اوقات میگم دیگه وبلاگ ننویسم.هرچند که این گاهگاهی نوشتن هم دست کمی از ننوشتن نداره.بیشتر به فکر یه وبلاگ تخصصی توی رشته خودمم که البته یه گوشه اش خودم رو هم جا میدم.معلوم نیست.
به هرحال این روزها این شعر ابتهاج آرومم میکنه:

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است

آبی که برآسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانه بنشیند

بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود

گنجی است که اندر قدم راهروان است


۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

نسبت زن و زمان
یکی از دوستان مطلبی را از یک وبلاگ با عنوان زن و مکان برایم فرستاد.تمام مطلب و کامنت های آن را خواندم.برایم بسیار جالب بود.
پیشترها وقتی روی موبایل دوستان تصاویری از رابطه های پنهانی (یعنی س ک س ی)-برای اینکه وبلاگ فیلتر نشود اینطور نوشته شده است- می دیدم به راحتی از کنار آنها میگذشتم تا اینکه یکبار به شدت روی من تاثیر گذاشت.
علت تاثیر مقایسه دو موقعیت متوالی بود.در موقعیت اول دختر و پسری در یک انباری و موقعیت دوم دختر و پسری در یک خانه و تخت مجلل را نشان میداد.با خود گفتم "نگاه کن چقدر دخترها بدبخت هستن که مجبور میشن هر جایی تن خودشون رو در اختیار دیگران بذارن،یعنی تن اونها اینقدر می ارزه؟" و همونطور که حدس میزند دچار تاثر و تاسف شدم.اما کمی بعد به این فکر کردم که در همان موقیعتها پسر هم در وضعیت مشابهی قرار دارد یعنی بدن خود را در مکانی که به زعم ما ارزش ندارد در اختیار دیگری قرار داده!حالا تکلیف چیست؟؟
از اینکه برای دختری که در انباری بود دل سوزاندم پشیمان شدم.دقیقا نکته اصلی همین جاست!حتی منی که سعی در اصلاح نظرم و نگاهم نسبت به زن دارم با دیدن آن وضعیت از مقام ترحم و دلسوزی با قضیه برخورد کردم و نکته بدتری که نمیدانم از کجا در ناخودآگاه ما جای گرفته این است که زن را با بدنش می شناسیم!!!!!
البته در سایر نقاط دنیا هم اینطور است اما نه به این شدت.
این نوع نگاه به زن را نگاهی فروکاهنده یافتم به طوریکه این نوع نگاه،از زن موجوی میسازد که حتی اختیار بدن خودش را هم ندارد.به بیان دیگر موجودیت و وجود زن را در بدنش که بخشی از وجودش است خلاصه که نه بلکه فشرده میکنیم و اصلا به وی به عنوان موجودی ذی شعور و انسانی دارای قوه تفکر نگاه نمیکنیم!به نظرم این نوع نگاه مخرب ترین نگاهی است که به یک انسان می شود داشت یعنی تنزل مقام انسانی در حد یک ابزار!!
از زاویه ای دیگر به قضیه نگاه کنیم.ما برای پسر قائل هستیم که اگر با دختر خوابید "عیب نداره،پسره دیگه!دختر نیست که براش بد بشه!!"این یعنی پسر مختار است که بدن خود را یا بهتر بگویم عضوی از بدن خود را در اختیار دیگری قرار دهد و این نگاه باعث می شود که به مرد ورای بدن وی نگاه کنیم!چون فردی است که اختیار بدنش را دارد و به ما هم مربوط نیست که چه میکند!!
اما چرا چنین نگاهی به زن نداشته باشیم؟او هم انسانی است که اختیار دارد بدن خود را در اختیار هرکس که تشخیص داد قرار دهد-البته این اختیار تا وقتی جایز است که تعهدی نسبت به خود و وجودش به کس دیگری نداده باشد.مثلا کسی که ازدواج میکند تعهد میکند که با همه وجودش در زندگی شریک می شود نه فقط با قسمتی از آن.این نکته را در غرب هم می توان دید مثلا فیلمهای بی وفا،پیشنهاد بی شرمانه و...- بنابراین اگر تصمیم گرفت در یک انبار با کسی همخواب و همراه شود نباید برایش دلسوزی کرد،این انتخاب او بوده!به همین سادگی!!این همان اصل انتخاب و مسئولیتی است که اگزیستانسیالیسم بدان قائل است.
قبول دارم این نگاه در کشور ما مطرود و ممنوع است به هزاران دلیل تاریخی و مذهبی و سیاسی و ... اما باورم دارم که در حال شکل گیری است و این شکل گیری از جنس زمان است نه مکان!
یعنی با گذشت زمان و تغییر زمانه نوع نگاه به زن و نیز مرد، تغییر کرده و این مطلب در مورد غرب هم مصداق دارد.البته این مسئله به نکته مهمتر و غامض تری به نام ب ک ا رت در جامعه ما بازمیگردد که البته محل بسیاری از بحث ها بوده از جمله:
مفاهیم و فضای مخدوش ایرانی

انسان شناسی ب ک ا رت
صحبت را همین تمام میکنم تا زمینه برای بحث ها بیشتر باشد.

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

نوستالوژی از نوع کارتونی و باقی قضایا

همیشه دیدن کارتون مرا به وجد می آورد گویی حسی از گمشدن چیزی غریب اما دوست داشتنی را در من زنده می کند مثل آنچه که باید می بودم و نشد که باشم....شاید کودکی...شاید!
یکی از دوستان،که چون اسمش رو نذاشته نمی دونم سعید بوده!!،در نظرات مطلب قبلی برایم از لذت دیدن ِ کارتون و خنده بی ملال و فراغت بال و رهایی در سیل حوادث کارتون گفته بود و گفته بود که چقدر دلش غش میرود برای لحظه ای که بی غل و غش بخندد و بخندد و بخندد.
این روزها من هم دلم می خواهد خوب و جاندار از ته دل با دلدار و یار در کنار دوست و غمخوار و با هرچه که مرا از این جا جدا میکند و می برد، بنشینم کارتون ببینم و دنیای رویای خود را با هیچ دنیای دیگر عوض نکنم که سخت خاطرم آزرده است از اینجا و بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است....
شده ام آدم دو دنیا!یکی رویا و دیگری حالا!!شاید شعر شاید نقل،اما این نوشته نه نقد حال است و نه نقد قال، که نقل حال است بی قیل و قال.
فکر فردا از طرفی در وجودم قلیان می آفریند و بی تابم میکند که با اینچنین نازنین یار چون می شود بی ساز و بی دار و از طرفی دیگر دست و پا بسته و گرفتار، مانده ام تا ایام چه کنند و به کجا برسانندم...نمی دانم.
به قول میلان کوندرا تنها چیزهایی را در زندگی می توان تفسیر کرد که از جنس اتفاق باشند...یعنی تنها برای اتفاقات می توان تفسیر و تعبیری ارائه کرد چون اتفاق از جنس احتمال است و احتمال منشا تخمین و پیش بینی...من منتظر اتفاقات هستم.
بگذریم....
اینها همه بهانه بود که بگویم دوستت دارم.