۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

خدایی که پیدایش نیست


حالم خیلی بده.یکی از دوستان خوبم،حسن کریمی،توی کما رفته و امید کمی هست.اگر هم برگرده معلوم نیست بتونه به طور عادی به زندگی ادامه بده یا نه.حالم خیلی بده

حدودا یکسال پیش بود که حسن دچار سردردهای شدید شد و وقتی پیگیری کرد گفتند که ضایعه ای توی سرش پیدا شده و افتاد دنبال دوا و درمان کردن.
تا اینکه شهریور امسال بخاطر دردهای شدید در بخش مغز و اعصاب بیمارستان امام خمینی تهران بستری شد.بعد از کلی آزمایش گفتن که علت معلوم نیست و براساس احتمالی که میدادن درمان با کورتون رو شروع کردند.اما هر روز مجبور بودند مایع مغزی-نخاعی اون را تخلیه کنند تا فشار بر مغز و نتیجتا سردرد کمتر بشه.بعد از مدتی مرخص شد و یهوهفته قبل فهمیدم که حسن  بخاطر سردرد شدید رفته بیمارستان و الان توی کما رفته و بردنش توی ICU یا همون مراقبتهای ویژه!!!
ما هم سراسیمه رفتیم بیمارستان.خلاصه درمان رو ادامه دادند تا اینکه پنج روز پیش به هوش اومد اما براثر بی دقتی و بی مبالاتی کارکنان ICU ،سه روز پیش رفت توی کما  اینبار آسیب مغزی به حدی هست که عملا دکترها قطع امید کردند و گفتند فقط دعا کنید.حسن فقط 48 سال داره و پسرش امسال کلاس اول یا دوم میره.


بارها پیش اومده که به خدا و دین و همه چیزهای مربوط به اینها شک کنم.این دفعه هم همینطور.دیگه کم کم دارم به بعضی چیزها ایمان میارم.کلی آدم احمق و ناسپاس توی همین دانشگاههای به اصطلاح پیشرو می شناسم که ارزش زنده موندن رو ندارن.اونقدر بی شرف هستن که فقط توی دانشگاه وقت و عمر بچه های مردم رو تلف میکنن.فرقی هم نمی کنه کارشناسی باشند یا ارشد و دکتری.اساتیدی که فقط مدرک دارن و به بچه های مردم (دانشجوها) به چشم کالا نگاه میکنن.اونوقت یه آدم صاف و ساده  مثل حسن که به هرکس که می تونست کمک میکرد باید این بلا سرش بیاد؟
هیچ وقت یادم نمیره بحثهای اساتید رو سر تصدی استاد راهنمایی پایان نامه فقط بخاطر پولش و نه بخاطر اینکه یه کار علمی بکنند.عملا خیلی از اساتید دانشگاههای ایران دلال و عمله هستند نه استاد!

میگن دعا کنید شاید معجزه ای بشه و از این وضعیت کما خارج بشه.اما راستش رو بخوای از بس که خدا رو توی نبودن هاش جستجو کردم،خسته شدم.نمیدونم چرا توی این فرهنگ آشغال و عقب مونده ما، همیشه خدا رو جایی جستجو کردند که معمولا خبری ازش نبوده.یعنی اون موقع که باید باشه،نیستش!
همیشه خدا باید حلال مشکلات باشه.انگار این آدمهای بی شرفی که اسمشون رو دکتر و مهندس و استاد دانشگاه میذاریم نباید کاری بکنن یا اگر خدا خواست کاری میکنن.دیگه حالم از اینهمه شعار و شعارزدگی به هم میخوره.ما ایرانی ها مشتی انسانهای بی مصرفِ مُصرف هستیم که فقط ادعا میکنیم و مرتب به همه دنیا فحش میدیم.انگار دیگه تعهد و انسانیت برای ما معنایی نداره.
توی این اوضاع احوال عجیب نیست که خدا هم به داد ما نرسه.حتما میگه "خودتون کردید،حالا نتیجه اش رو ببینید!".فکر کنم اگر یه ایرانی بره دَم دَر بارگاه الهی حتما با تابلوی زیر روبرو میشه

با همه این حرفها،برای حسن دعا کنید.

۳ نظر:

نگار گفت...

بسیار متاسفم..
تسلیت می گم..

مهسا گفت...

عموی من فقط 42 سالش بود نه 48!

روح جاوید(مهیار) گفت...

حسن کریمی عموی من 42 سالش است نه 48 سال این را مهسا نیز گفت.