۱۳۸۳ تیر ۹, سه‌شنبه





براي وقتهايي كه حوصله نداري...

ميگن وقتي قرار باشه بد بياري،از زمين آسمون بدي ميباره...حداقل براي من اينطوره يعني تاحالا بوده...قبلا يه مطلبي نوشتم با عنوان«بي‌همدمي،صعب روزي،بوالعجب كاري» يكي گفت چه مرگت شده؟ها؟ اين چرت و پرت ها چيه مي‌نويسي...حالا خودش گرفتار شده...خيلي وقت بود توي وبلاگ عكس نگذاشته بودم...خيلي سخته از دور و برت جلوتر باشي،از دوست‌ها،رفقا،همكارهاو خيليهاي ديگه...نمي‌دونم شايد هم من اشتباه ميكنم؟ولي اين رو مطمئنم كه «زندگي آب‌تني كردن در حوضچه اكنون است»من مي‌فهمم زندگي يعني چي؟عبورش رو از كنارم حس مي‌كنم...وقتي بادش به صورتم ميگره گرماش صورتم رو پس ميزنه...عجله نكن،عجله نكن...زنگ تفريحه،زنگ تفريح

زمستان

«سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت...سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند،كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كس يازي،به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس كز گرم‌گاه سينه مي‌آيد برون ابري شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كين است پس چه داري چشم ز چشم دوستان دور يا نزديك»


...امين

هیچ نظری موجود نیست: